روزِ مبادا

آدمیزاد باید یک جایی، یک کسی برای روزهای مبادا داشته باشد

۱۶ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

سیمگه

لعنتی چی توی صدای این ریختی خدایا

این آهنگای "یانکی" و "اوزولمیدین می" چقدر خوبن چقدرررر

 

+ دلم میخواد در اولین فرصت زبان انگلیسی رو به یه سطح مطلوب برسونم و برم سراغ تقویت ترکی استانبولی و فرانسه. خوش به حال فائزه که چند تا زبان رو استاده یا حتی باباش. دست راستشون روی سر من :)

۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Poom_Da

یا امام رضا

باید چند نفر دیگه به دنیا بیاد که شاید شاید شاید یکیشون شبیه استاد جانم بشه؟ چند صد نفر از من و امسال من که ادعای امروزی بودن و باسواد بودن داریم رو با هم درنظر بگیری؛ یک درصد از وجودش، برکت و مهربونیش نمیشیم. دکتر غلامی عزیزم، بهترین استاد دنیا... امشب که شنیدم حالتون ناخوشه انگاری دنیا روی سرم آوار شد. الهی درد و بلاتون بخوره تو سر من که اینقدر دیر فهمیدم ... دورتون بگردم من، کاش میتونستم کاری بکنم. کاش بودنم برای خوب شدنتون فایده‌ای داشت. تو رو خدا زودتر خوب شید.... من شما رو به امام رضا قسم میدم و از ایشون شفاتون رو میخوام...

۲۶ مهر ۹۹ ، ۰۱:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Poom_Da

امام رضا جونم

چشم هامو میبندم، باقی عمرمو میدم که فقط یک روز کامل توی حرمت باشم.

جلوی صحن انقلاب... بوی حرم میاد، صدای نقاره خونه... صدای جمعیت صدای بهشت صدای دلتنگی

آقا جونم سلام!

اندازه همه دنیا میخوام حرمتو، آغوش مهربونتو

میدونی چند ماهه داریم دور از شما توی جهنم سرمیکنیم. نه که خدایی نکرده بخوام ناشکری بکنم و نعمت ها رو ندیده بگیرم نه! اما دنیایی که توش زیارت اربعین و صحن حرم امام رضا دست نیافتنی باشه، بخدا قابل تحمل نیست...

و ما داریم غرق میشیم، داریم گم میشیم ،داریم تموم میشیم آقا جونم... مثل بچه ای که توی بازار سرگرم دیدن اسباب بازیا شده و دست باباشو ول کرده. باباجونی شما میاین دنبالمون مگه نه؟

شما سربه هواییای این بچه گم شده رو میبخشید و دوباره بغلش میکنید مگه نه؟

امام رضا جونم...عزیزترین جانم! من و دوستام و بقیه مردم گم شدیم... همه حالمون بده. زخمی شدیم آقا جونم. نشستیم گوشه بازار زخمی و خسته. میدونیم که شما میاید دنبالمون. با همون عشقی که شما بهمون دمیدید داریم زندگی رو میگذرونیم.

آخ آخ آخ امااااااااان امان از دلتنگی امان از قلبی که سیاه شده و دلی که هنوز اسم شما میاد میلرزه. قسم به آرامش کفترای گنبدطلاتون، به نسیم بهشت توی صحن و سراتون، به دلهای دخیل بسته به پنجره فولاد و نگاه های گره خورده به ایوون طلاتون، قسم به لبهای لرزون زائرا و بغض های شکسته در گلو و نگاه های خیس مردم پای تلویزیون... ما رو دعوت کنید یه بار دیگه به مشهدتون. بهمون ببخشید نگاه و آغوش و مسیر سبزتون رو برای یک عمر.... آخه مگه از خاندان کریم جز این انتظار میره.... الهی من قربون خاک پاتون بشم آقا جااااان جانانم.

....

۲۵ مهر ۹۹ ، ۰۰:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Poom_Da

آغوش خدا

یه ویسِ کال هول هولکی برای فاطمه فرستادم. البته سرکار که بودم ویسای بهتری ریکورد کرده بودم اما انگار قسمت نبود اونا فرستاده بشه هرکدوم به نحوی قبل از ارسال نابود شد :/

امیدوارم حال داشته باشه گوش کنه و از اون مهمتر از خدا میخوام حالشو خوب کنه چون قطعا اوضاع من طوری نیست که بشه به دعاکردنم امید داشت... یکی باید واسه من دعا کنه .... ولی خب ناامیدی از شیطونه و خدا کمکمون میکنه ان شاء الله.

خدای حسین جان جانانم

خدای امام رضا جووونم

خدای گناهکارای بی پناه...

۲۴ مهر ۹۹ ، ۲۰:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Poom_Da

ثبات

دیدم یکی از بچه ها توی وبش درباره اینکه دنیاش چه رنگیه نوشته بود و از بقیه هم خواسته بود بنویسن. راجع به زینب، همیشه فکر میکردم دنیاش صورتی و گلبهی باید باشه اما این دفعه توی قزوین دیدم نه لایه‌های خاکستری توی زندگی همه بچه‌ها خودی نشون داده. یکی صورتی خاکستریه یکی بنفش و مشکی یکی سبزو نوک مدادی و.... راجع به خودم نمیدونم چی باید بگم. بدترین چیزی که توی زندگیم ایجاد شده عدم ثباته. من دیروز عصر سبز و گلبهی بودم و شب تماما سیاه. مطلقا محیط دخالتی توی این امر نداشت و من با دستای خودم همچین گندایی میزنم. 

گلدون پرتقالم که از داغی آفتاب پاییز سوخته بود، بعد از چند هفته نوازش بالاخره یه برگ لطیف کوچولو زده. وقتی دیدمش قلبم پر از اشتیاق و امید شد. حیف که فقط تونستم با سرانگشتام نوازشش کنم و به گلدون رنجورم بگم مرسی که برگشتی مرسی که تنهام نذاشتی...

به بعضی چیزا نمیشه زیاد نزدیک شد. میسوزی و تموم میشی. این گلدون طفلکی من هرروز داشت شاخ و برگ اضافه میکرد و قد میکشید حتی ممکن بود تا نوروز بعدی درختچه پرتقال بشه اما عاشق آفتاب بود. یه روز اینقدر آفتاب گرفت تا همه برگاش سوخت...

از اون روز با کلی غصه بردیمش توی راه پله که آفتاب بی‌جون غیر مستقیم میگرفت، نه رشد کرد نه برگ اضافه کرد. با کلی جون کندن امروز بالاخره تونست برگرده به زندگی. چقدر آفتاب شبیه عشقه. اونقدر میخوایش که همه داشته‌هات رو به پاش میریزی و بعد که حس میکنی داری میرسی و گرم میشی یهو میبینی سرتاپا سوختی و تموم شدی.... اگه زنده بمونی تازه بعدش فراق شروع میشه...

 

۲۳ مهر ۹۹ ، ۱۳:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Poom_Da

کابوسِ رفتنِ عزیزمان...

امروز به سهیل پیام دادم تاریخ جهادی بعدی اینه یاچی؟

جواب نداد. خیلی تعجب کردم. بعد از دوساعت ناهید پیام داده تاریخ اینه و مکان هم تهرانه نه لرستان. یکم لحنش هم خشک بود برخلاف همیشه... تعجب کردم اما فکر کردم شاید حوصله نداشته یا کاری پیش اومده عجله‌ای نوشته. حتما سهیل هم باز لوس کرده خودشو.

سرشب توی استوری واتس اپ ابراهیمی دیدم که یکی از بچه‌های شناسایی لرستان شهید شده... وای خدای من دو سه بار پیام تسلیت رو خوندم تا متوجه شدم. خشکم زد. تصادف کرده بودن.... آخه چطور ممکنه خدا جون ...

به ابراهیمی پیام دادم گفتش توسلی و باروح هم زخمی شدن. گفت از دیشب حالمون بده همگی شرایط سختی داشتیم. نفسم بالا نمیومد حالم بد بود... یاد خواب دیشبم افتادم، آشفته و پریشون همشم درباره جهادی بود. جسمم اینجا و و روحم با بچه‌ها تا صبح غصه خورده بود...

خدایا خداجونم خدای مهربونم الهی من قربونت بشم که همیشه منو دوست داشتی. خودت میدونی اینا همه بچه‌های پاک و خوبین، خودت مراقبشون باش خودت به خانواده اسماعیلی صبر بده... خودت مرحممون باش

 

+شاید برای ادامه یا قطع رابطه با حسین برم پیش مشاور. تصمیم بسیار سختیه.

++فاطمه دوروزه پیاممو سین نکرده. دلخور که هستم اما بیشتر از خدا میخوام این جواب ندادنه از سر حواس پرتی باشه تا بدحالی و کم حوصلگی. خدایا من بنده‌ی بد توام اما مگه جز تو کی رو دارم که ازش بخوام مراقب فاطمه باشه، حتی از شر من....

خدا جونم خدای حسین جانم، خدای شهید سلیمانی، مهربونترین...

۲۲ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Poom_Da

باز هم صیقل شدی روح جان

هیچ وقت بابت عشق هایی که نثار دیگران کرده اید و بعدها به این نتیجه رسیده اید ذره ای برای عشق شما ارزش قائل نبوده اند، افسوس نخورید.

شما آن چیزی را که باید به زندگی ببخشید، بخشیدید. و چه چیزی زیباتر از عشق...

هر رنجِ دوست داشتن، صیقلی ست بر روح...

و با هر تمرین دوست داشتن، روح تو زلال تر می شود...

 

| قطعه گم شده / شل سیلور استاین |



برگرفته شده از cofe-sher.blog.ir

۲۱ مهر ۹۹ ، ۰۱:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Poom_Da

فکرشو بکن یک طرفه هم باشه...

اکثر موجودات،

همیشه به خاطر نقطه ضعف هایشان، توی دردسر می افتند.

مگس ها، چیزهای چسبناک را خیلی دوست دارند.

شب پره ها، شعله را

و آدمها، عشق را...

 

| هربر لوپوریه |



برگرفته شده از cofe-sher.blog.ir

۲۱ مهر ۹۹ ، ۰۱:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Poom_Da

لعنتی

" و کل عین تشوفک لیتها عیونی"

و همه چشمهایی که تو را می بینند،

کاش چشمهای من بودند.

 

+ رفتم جهادی بالاخره طلسم شکسته شد هنوزم باورش سخته برام. برگشت اتفاقات غیرمنتظره وحشتناکی افتاد. دوبار پروازمو از دست دادم و کلی پیاده شدم و استرس کشیدم. اما اگه بازم قرار باشه انتخاب کنم حتما میرم حتی اگه سختیا بیشتر باشه. توی تموم سختیا استرسم این بودش که نکنه بقیه‌شو از دست بدم...

شاید حال معنویم یکم کم شده شایدم نمیدونم. حس کردم متفاوت بود کمی. اما شایدم چون مدتی دور بودم همچین حسی داشتم.

فاطمه رو یافتم. وای چقدر لعنتی بود این بشر. یادمه توی شهرری دیدمش حتی اول این اردو هم دیده بودمش ازش خوشم نمیومد به نظر ادم افاده‌ای و تفلونی میرسید اما نوووچ از اونا بود که دور خودش حصار کشیده که هرکسی تا حدود مشخصی بتونه بهش نزدیک بشه. به روحش منظورمه چون زبونی و جسمی سخت نمیگرفت بهمون. درهرحال زیره گزینه خوبی بود واسه اینکه کمی شرایط رو براش بهم ریخت و من تونستم ببینمش :) هات لعنتی مهربون رو... مسخرس که فکر کنیم فقط کار زیره بوده خب پرواضحه که چیزی در پس زمینه اون شب به شدت آزرده خاطرش کرده بود. دوست داشتم در حدی دوست بودیم که میتونست باهام راحت باشه. روحی رو میگم. دوست جونی میبودیم. شاید لااقل این شانس رو داشتم که غمگسارش بشم یا لااقل باهم غصه بخوریم اما خب نداشتم. هرچند این غصه باعث نزدیکیمون شد و ممکنه با "اوکی شدن" به قول خودش، همه رهی که با زیره پیمودیم به باد فنا بره؛ اما عمیقا عمیقا عمیقا از خدا میخوام که حال دلش خوب بشه. دوستش دارم خدایا خیلی دوست دارم اون چشمای لعنتی نافذش رو. با اون لبخندی که همه چی رو میشوره میبره و اون لحنی که ازش لطافت میباره. بهرحال مدت زیادی نخواهم دیدش و معلوم نیست حتی اگه ببینمش چی پیش بیاد. یه رابطه بسیار صمیمانه دونفره به خیلی چیزا بستگی داره و از همه بیشتر به میزان خواست و علاقه دوطرف. بگذریم که من صفر و صدی‌ام و هشتاد هم برام صفره! اما این وسط آرزوی برگشت به پریشب زیره‌ای، خیلی دلم رو میسوزونه. خیلی خودمو بستم که کار اشتباهی نکنم ... اما همش به خودم میگم چقدر خوب میشد بیشتر بغلش میکردم و اینقدر به خودم سخت نمیگرفتم....کاش کمی ازش رو میشد تو شیشه بریزم پیش خودم نگه دارم.

الان چرا دنیا این آپشن رو نداره که یه چیزی بدم و بتونم بغلش کنم ... همین حالا پلیز ...

۲۰ مهر ۹۹ ، ۰۰:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Poom_Da

خوابم یا بیدار؟

یهو همه چی جور شد! حاج آقا سین با بابا حرف زد و درکمال ناباوری رضایتشو گرفت.

حتی دکتر عین هم حالش خوب شد.

و من ۱۱ صبح فردا پرواز دارم.

باورم نمیشه... خدایا با زبون همه‌ی مردم دنیا، همه موجودات هم تشکر کنم باز کمه... معذرت میخوام که فکر کردم دیگه دوستم نداری...

شهید حاج قاسم جان جانانم ممنونم خیلی زیاد...الهی همیشه برام بمونی

۱۵ مهر ۹۹ ، ۰۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Poom_Da