امروز به سهیل پیام دادم تاریخ جهادی بعدی اینه یاچی؟
جواب نداد. خیلی تعجب کردم. بعد از دوساعت ناهید پیام داده تاریخ اینه و مکان هم تهرانه نه لرستان. یکم لحنش هم خشک بود برخلاف همیشه... تعجب کردم اما فکر کردم شاید حوصله نداشته یا کاری پیش اومده عجلهای نوشته. حتما سهیل هم باز لوس کرده خودشو.
سرشب توی استوری واتس اپ ابراهیمی دیدم که یکی از بچههای شناسایی لرستان شهید شده... وای خدای من دو سه بار پیام تسلیت رو خوندم تا متوجه شدم. خشکم زد. تصادف کرده بودن.... آخه چطور ممکنه خدا جون ...
به ابراهیمی پیام دادم گفتش توسلی و باروح هم زخمی شدن. گفت از دیشب حالمون بده همگی شرایط سختی داشتیم. نفسم بالا نمیومد حالم بد بود... یاد خواب دیشبم افتادم، آشفته و پریشون همشم درباره جهادی بود. جسمم اینجا و و روحم با بچهها تا صبح غصه خورده بود...
خدایا خداجونم خدای مهربونم الهی من قربونت بشم که همیشه منو دوست داشتی. خودت میدونی اینا همه بچههای پاک و خوبین، خودت مراقبشون باش خودت به خانواده اسماعیلی صبر بده... خودت مرحممون باش
+شاید برای ادامه یا قطع رابطه با حسین برم پیش مشاور. تصمیم بسیار سختیه.
++فاطمه دوروزه پیاممو سین نکرده. دلخور که هستم اما بیشتر از خدا میخوام این جواب ندادنه از سر حواس پرتی باشه تا بدحالی و کم حوصلگی. خدایا من بندهی بد توام اما مگه جز تو کی رو دارم که ازش بخوام مراقب فاطمه باشه، حتی از شر من....
خدا جونم خدای حسین جانم، خدای شهید سلیمانی، مهربونترین...