اگه بخوام به ترتیب بشمرم اول از همه مهربونی و احساست منو میکشونه. بعد منطق و عقل و انعطافت موقع مطرح شدن هر موضوعی! تو برای جوابهای ساده هم فکر میکنی. هنوز نمیدونم بیشتر جوانب رو میسنجی یا دنبال بهترین یا صادقانه‌ترین جوابی. دلم میخواد بدونم :) از اون دونستنها که خودت ریز ریز بهم توضیح بدی و من لبخند بزنم و بگم آره منم همین فکر رو میکردم! توی دنیایی که این مسائل ترند نیست، تو یه جور خوبی خودتی. ترند نیست که مرد اینقدر گرم باشه این همه با احساس باشه نسبت به نزدیکترین‌های زندگیش. معمول نیست مرد اینقدر به نظرات فکر کنه و نظرش رو عوض کنه. آدم‌های ظاهر بین و احمق چطوری این گنجهای تو رو نمیبینن؟! اصلا بهتر! بذار خودم تنها رصدخونه‌ی این کهکشون مخفی باشم. جای همه نگات میکنم...

سومین ویژگی حتما شجاعت توئه. من شیفته‌ی شجاعت و قدرتش هستم. اینکه به سختی میشه توی چارچوب قرارت داد. استاندارها مال توئه. خط قرمز‌ها برای توئه و دیگران باید یاد بگیرن رعایتش کنن. این خیلی قیمتی و خیلی درخشانه به چشم من :)

چهارم اینکه تو جنگجوی منی... اصرار دارم که نگم سخت کوش. نه! تو کارت از کوشش و تلاش گذشته. تو سالها جنگیدی و توی هر شرایطی دوباره ادامه دادی. من این رو خیلی خوب میفهمم. آدمای جنگجو توی دنیا زیاد نیستن. اونهایی که چشمها و اشک‌هاشون هم فرق میکنه. اونهایی که نمیتونن هرگز به گذشته برگردن و امروز رو زندگی میکنن برای فردایی که روشنتره و ساختنش نفس به نفس پیش میره... و من چقدر خوب اینها رو میفهمم. 

پنجمین ویژگی روح صدای توئه وقتی به کلمات جون میده. شعرها رو میرقصونه و به رویاها رنگ میده. صدای تو گاهی خشن و استواره مثل کوه و گاهی نرم و روونه مثل آب چشمه‌های روشن کوهستان! تو از زبون ستاره‌ها برام لالایی میخونی و آندرومدا و راه شیری سر روی شونه‌هات میذارن... هرم نفسهات قلب من رو به تپش میندازه. 

ششم جسم فیزیکی تو با همه جزئیاتی که سالها ازت جذاب‌ترین مرد جهان رو ساخته. گاهی فکر میکنم حتی این بعد از تو هم مال منه و هیچ کس به اندازه‌ی من فاتح و کاشفش نبوده :) جزئیات خطوط انگشت‌ها و ناخن های دستت رو کسی به اندازه‌ی من بلده؟ یا فرم زیبای ابروهات که موقع سربازی هم دلبرتر از همیشه بود. خال لبت خال چشمت خال گونه و خال پیشونی و گردن و انگشت و بینی و بقیه رو که میبینم؛ فکر میکنم مگه فرشته ها چند بار تو رو بوسیدن؟ جسم تو وقتی در مسیر مهربونی و احساساتت قرار میگیره گویا هر عضو معنای زیستی تازه‌ای رو متولد میکنه. تو با چشمهات حرفهای عمیقی میزنی گاهی مهر میطلبی و گاهی عشق میبخشی و ذوبم میکنی. انگشت‌های تو رو گویی خدا برای لمس مرزهای شب آفریده و آغوشت هنوز راز تپش قلب این کهکشونه. تو با همه‌ی رمز و رازها و ابریشم موها و جزئیاتت با بقیه موارد قبلی ترکیب شدی و چیزی رو ساختی که من براش بی تابم...