نمیتونم به سین فکر نکنم وقتی به جهادی فکر میکنم.
حس عجیبیه. هی به خودم میگم فلانی! نکنه نیتت واسه جهادیا تحت تاثیر این جریان قرار داره و خبر نداری اون وقت چی نصیبت میشه جز یه کوه حسرت و یه توهم معنویت؟
از خدا میخوام عاقبت این کار رو ختم به خیر کنه. به هرترتیب جهادیا رو ازم نگیره... اگه لیاقتشو ندارم بهم بده و....
ح برای معذرت خواهی نه زنگ زد نه پیام داد. از خدا میخوام که زودتر واقعیت این داستان و عاقبت قضایا رو برام روشن کنه.
معذرت میخوام اگه دعاهام اومده توی وبلاگم به جای سجاده... اینو لطفا پای خجالتم بذاره نه چیز دیگه....
یعنی ممکنه نظر بابا رو بتونه عوض کنه و من برم جهادی؟ اون وقت بعدش چی میشه؟ ....
میشه کمکم کنی شهید عزیزتر از جونم؟ تو اونقدر مهربونی که من ندیده حسش میکنم. یه چیزی از جنس همونا که توی رواق امام خمینی حس میکردم یا اونا که وقتی به امام حسین فکر میکنم به قلبم میتابه. جنسش از هموناس، دل آدم اشتباه نمیکنه.
چقدر چقدر چقددددددر دلم برای حس درآغوش محبت کشیده شدن توی حرم امام رضا تنگ شده ...