بعد از اینکه یه طومار از شرایط موجود و "نمیتونم نفس بکشم"ها رو برای حاج آقا سین نوشتم. بعد از سه روز که هیچ خبری و جوابی نداده و زنگی نزده به بابا؛ وقتی سراغشو گرفتم گفته که شما انعطلاف نشون ندادی. 

یه جورایی با این تاخیر طولانی شعله امیدم به سمت خاموشی رفته بود اما دیگه واقعا توقع همچین جوابی نداشتم. اینقدر دلم شکست اینقدر مچاله شد قلبم که دوست داشتم هیچی ننویسم اما تشکر کردن بهتر میتونست گویای احوالم باشه. امیدی نبوده گویا از اول سراب میدیدم.

یه طوری شده این زندگی که خود حضرت عزراییل فقط باید بیاد جمع وجورش کنه. انگار حتی اونم ما رو دوست نداره...