دلم میخواد بمیرم. این رو سه بار امشب به نگار گفتم. چون از صبح که پریود بودم و سرفه میکردم و دیشب بد خوابیده بودم برای همینا نتونسته بودم یک کلمه بخونم و دقیقا وقتی یکم عصر بهتر شدم فاطی و پسرش اومدن خونمون. مامان تموم کارا رو گذاشته بود برای وقتی که بیان. زهرا طبق معمول هیچ کاری نمیکرد و نمیشد هیچی رو بهش سپرد و عجیبترین قسمت ماجرا این بود که مامانم توقع داشت من تمام وقت کنار مهمون بشینم و سرش رو گرم کنم و باهاش حرف بزنم! حتی ده دیقه رفتم دستشویی که پد عوض کنم جلوی همون مهمون دعوام کرد که کجا بودی!
امروز شنبه بود و پنجشنبه هم آزمون منه. حالم خوب نیست. اصلا ...
میدونم که خیلی وقت تلف کردم و میتونستم الان توی حالت خوبی باشم ولی دلیل نمیشه که این همه خانوادم بی ملاحظه باشن نزدیک امتحانم. تموم امشب بغض داشتم. از همه متنفرم از خودم بیشتر
از همه متنفرم از خودم بیشتر!
از همه متنفرم از خودم بیشتر!
از همه متنفرم از خودم بیشتر!
دلم میخواد بمیرم. واقعا. دلم میخواد همه رو پس بگیره و بده به یکی که لیاقت و موقعیتش رو داره. من نهایت به درد همون معمولیات میخورم که همیشه ازشون بدم میومد و قانع نبودم بهشون.
دلم میخواد بمیرم.
متنفرم از قضاوت دیگران وقتی قراره امتحانم رو بیفتم. بیزارم از این همه دست و پا زدن.
شکمم درد میکنه سرم درد میکنه جلوی گردنم یه جایی معادل تیروئید انگار فشار روشه و احساس خفگی میده و به لمس حساسه. سرفه میکنه و قلپ قلپ خون نیاگارا بیشتر ازم میره. قفسه سینم تنگه. ولی هیچی نمیشه
بازم هیچی نمیشه....